این شبها!
.
این شبها،
همانگاه که از درایت رُزهای وحشی،
رنگها، در هزارتوی صلابتشان، رقص میکنند،
این تویی،
که از پسِ هیاهوی حجلهی عشق و شراب میآیی؛
این منم،
که در این بازی مستانه،
از پسِ رام کردن هوسهای روحانیم، برنمیآیم!
.
•••••••
.
این شبها،
همانگاه که از پسِ بارشِ پیدرپی باران،
کودک درونم را، به نیل میسپارم،
این تویی،
که طرحِ خیالت،
صلح را، بر پهنهی قلبم حرام میکند؛
این منم،
که همچون چنگِ بغضِ یک ترانه،
تَنِ هزار فرعون را، در گور میلرزانم!
.
•••••••
.
این شبها،
همانگاه که زوزهی گرگی،
در پی خواهش مهتاب، تَنِ نحیفِ باد را مینوازد،
این تویی،
که در لابهلای ریشههای باورم،
مرا قدرتی میدهی، که پریدن به هوا میخواهد؛
این منم،
که اگر در انتهای بنبست دنیا،
عطرِ تو جاری نباشد،
به هزار گناهِ ناکرده، نامهی اعمالم را، تباه خواهم ساخت!
.
•••••••
.
آری،
این منم،
که اگر شبی،
رویای تو را،
از جامِ هوسهای گاه و بیگاهم سر نکشم،
دیگر به طلوع، نخواهم رسید!
.
•••••••
.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.