در میانِ بُهتِ نگاهها!
جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ ق.ظ
.
در میانِ بُهتِ نگاهها،
من،
به اوّلین نگاه،
مصلوبِ پریشانی رنگها در چشمانت شدم!
.
•••••••
.
در میانِ بُهتِ نگاهها،
میشوم ساقی؛
تا که سرخِ نگاهم را،
در پیالههای تمنّای گلهای رازقی،
به میهمانی چشمانِ تو، فراخوانم!
.
•••••••
.
در میانِ بُهتِ نگاهها،
خوابی از تو را،
به روشنی مهتاب هدیه کردم؛
تا در هیاهوی آرام شب،
ابدیّت را، بر بال پروانههای دشت، ترانه بخوانم!
.
•••••••
.
در میانِ بُهتِ نگاهها،
گاهی،
دلم،
تَنگِ آشتی دستههای قاصدکی میشود،
که از جانبِ تو،
به قصد رساندن عاشقانههای یواشکی،
آسمانِ سَمتِ تو را که در آن، صداقت محشری به پا میکند،
به رخِ غریبترین خورشیدِ موجنشان میکشانند!
.
•••••••
.
آری،
در میانِ بُهتِ نگاهها،
همان زمان که در میانِ بُهتِ خوابآلود یک رویا ماندهام،
تو،
طولانیترین بُهتِ عاشقانهی شبهای یلدایی من، خواهی بود!
.
•••••••
.
۹۸/۱۱/۱۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.